به دنبال چه میگردم شب و روز چه میجوید نگاه خسته ی من چرا افسرده است این قلب پر سوز زجمع آشنایان میگریزم به کنجی میخزم آرام و خاموش نگاهم غوطه ور در تیرگی ها به بیمار دل خود میدهم گوش گریزانم از این مردم که به ظاهر همدم و یکرنگ هستند ولی در باطن از فرط حقارت به دامانم دوصد پیرایه بستند از این مردم که تا شعرم شنیدند برویم چون گلی خوشبو شکفتند ولی آن دم که در خلوت نشستند مرا دیوانه ای بدنام گفتند دل من ای دل دیوانه ی من که میسوزی از اسن بیگانگی ها مکن دیگر زدست غیر فریاد خدا را بس کن این دیوانگی ها فروغ فرخ زاد
نظرات شما عزیزان:
Design By : Pars Skin |